پسرم علیرضا پسرم علیرضا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

میوه ی زندگی

25 ماهگی

تکه کلامهای زیبای پسر سمانه !اُصه نخورم؟ بابا حامد، میری بانک پول بدازی؟ از قصه گفتن خوشش می آید ، عروسکش را روی پاهایش میگذارد و برایش قصه میگوید:عسل رفته بود آب بازی. مامانش گفت بته جون (بچه جون) شلوارتو خیس نکنی یک داداش داشت داداش داشت یک داداش داشت اسمش داداش بود..... گصه ما به سر رسید... رفتیم بالا ماست بود اومدیم پایین اوغ بود قصه ما دروووخ بود. هر چیزی را که دوست نداشته باشی بخوری میگی رفتیم دکتر گفته نخور. به دختر دایی محمد من خیلی علاقه مند شده ای بعضی اوقات با او تماس می گیرم تا شما با ایشان صحبت کنی.(البته خیلی از شما بزرگ تر میباشد.) با بزرگ تر ها ارتباط برقرا میکنی ولی از بچههای کوچکتر از خودت میترسی.!!!!!!!...
15 بهمن 1392

نه ماهگی

سی دی رنگین کمان را دوست دارد(چیه وچرا). مامانی سجاد برای شما آش دندان پخت. خیلی خوشمزه بود . بول میروی البته دنده عقب و زمانی که شیر میخواهی صورت مامان را میخوری.    چهره شما پسر قشنگم بعد از یک حمام داغ   17/4/89 اولین دندان علیرضا از پایین کرچه زده است.   ...
13 بهمن 1392

سال 91

تقریبا یک سالی میشود که خاطرات پسرم را ننوشتم آخه از زمانی که نزدیک خانه مامانم شدیم خیلی سرما شلوغ است. پسرم خیلی خیلی بزرگ شده است تمام کارهایش مستقل شده و از مای بیبی هم گرفتمش خیلی اذیت شدیم ولی دومین مرحله سخت را گذراندیم. تقریبا ترس از حمامش ریخته و برعکس شده و وقتی حمام می رود دیگر با گریه بیرونش می آوریم. اشکال هندسی را دوست دارد. رنگها را به خوبی بلد است . مثلث و مربع و دایره و نیم دایره و مستطیل را با هاش تمرین میکنم تقریبا به خوبی بلد شده است.  لیمو وپرتقال خور حرفه ای       ...
11 بهمن 1392

اولین شیرین کاریهای علیرضا

دستدستی وشکن سرسری بیا (با دست ) بابای نانای(عاشق آهنگ تندتند دلم تنگه میشه) قاشق دست گرفتن خودش از تخت بالا و پایین میرود خط خطی کردن دفترها و جزوه هایمان توب بازی کردن و گاهی نشسته پا به توب میزند. وقتی ازش میپرسیم  دایی جون حسن کجاست، میگوید نی و هم زمان دستهایش را بالا میگیرد. بنیشد جلوی کامپیوتر و آهنگ فیلم قهوه تلخ را گوش دهد.
7 بهمن 1392

علیرضا روی صندلی بابایی حسن

پسر گلم شما صندلی بابایی را خیلی دوست داری و من از این فرصت استفاده میکردم و هر زمان کم میخوابیدی به منزل پدری خودم میبردمت تا بابایی مهربون با خواندن لالایی روی صندلیشان شما را بخواباند.   ...
7 بهمن 1392

16 ماهگی

  چهار دندان بالایی و پایینی و همچنین کرسیها یت در آمده است. جدیدا به کلید علاقه پیدا کردی و یکسره دست کلید را بر میداری و در جا کلیدی در فرو میکنی. تلفن را بر میدار ی و الو الو میکنی و روی شماره ها فشار میدهی پسر قشنگم. قهر کردن را یاد گرفتی و در زمان قهر کردن پشت به ما میکنی و می روی یک ج غصه میخوری . با گوشی من چند بار به مامانی و بابایی حسن بدون اینکه ما متوجه بشویم رفتی و با آنها صحبت کردی. (نی نی نانا) هر جا که عکس آقا را میبینی دست به سینه میگذاری و به آقا سلام میکنی. با ماشینت بازی میکنی و نی نی هایت را دعوا میکنی.   زمانی که حرم گنبد حضرت معصومه را میبینی دست به سینه سلام میدهی. مامانی...
7 بهمن 1392

14 ماهگی

نماز خوان مامان عاشق سجاده و تسبیح هستی انواع رنگهای تسبیح را مامانی برایت جمع کرده است  و شما خوشحال شدی. این عکس بعد بازی حسابی با تسبیحات هست که خسته هستی و اعصابت خورد شده است. محرم است و داریم میرویم روضه امام حسین(ع) دندانهای زیر چشم چپ راست در آمده است و همچنین دندانهای پایینی به زیبایی راه میرویی و کفشهای زیبایت را به پاهای کوچولوت می خورد و آنها را دوست داری. ماه محرم است و سینه زدن را یاد گرفتی با شما بسم ا...  و ا... اکبر را تمرین کردم  شما میگویی:اکبر و بِ قدت بلند شده است. شبها حسابی با، بابا حامدت قبل از خواب مسخره بازی در می آورید طوری که دو تایی هلاک میشود  و میخوابید. ...
7 بهمن 1392

15 ماهگی

به من میگویی امانه. بازی با آب را دوست داری پسر طلا ولی از حمام رفتن میترسی . این هم نمونه اش خراب کار من ورجان باغ خاله لیلا   مدام دور خودت میچرخی تا وقتی که از سرگیجه میافتی زمین . از کنارههای مبل بالا میروی. برنامه گل آموز را دوست داردی و صبح ها وقتی بیدار میشوی میبینی. همه برایت توپ میخرن آخه عاشق توپ هستی. از همه توپ به زور میگیری اینجا نگذاشتی بچه ها بازی کنند.   وقتی شیر میخواهی پشت سر هم میگویی اَم اَم اَم امان از زمانی که ذکر آب را دست بگیری خوابی زیبا بعد از تلاشی بسیار ...
7 بهمن 1392

سال90

بابایی حسن تقریبا هر روز به دیدن شما می آید و تمام بد خلقی ها و غرهای علیرضا را به جون میخرد واقعا عاشق علیرضا است .خداسالم و زنده نگه شان دارد. شعرهای لی لی حوضک، گنجشکک اشی مشی، صد دانه یاقوت ،یک توپ دارم قلقلی را بابایی بهش یاد داده و برایمان میخواند صدایش را ضبط کردم و روی موبایلم گذاشتم. خیلی کم دل است و بدتر ازم غصه خور.؟؟؟؟؟؟؟؟ اصلا طاقت اشکهای من را ندارد تا من گریه میکنم میدود برایم دستمال می آورد به من می گوید: غصه نخور من پیشت هستم. در کارهای خانه به من کمک میکند البته همراه با خراب کاری و سخنرانی. هنوز از حمام رفتن میترسد و در حمام گریه میکند. بازی بعد از حمام   ...
27 دی 1392

عکسهای زیبا

  اتاق علیرضا موش شدن پسرم هنر دایی حسن علیرضای شجاع لحظاتی تنها با شکلاتها هنر دایی ابوالفضل   نگاه قشنگ پسری بستنی خور مامان خودت توی تراس رفتی و صدایت هم در نمیاید  در حال فوضولی پسر خوش تیپ در حال پرواز نگاه عاقلانه اولین حمام بی گریه حمام خوابیدن فرشته شیطون مرد کوچک پسر کابویی پسر فوتبالی دندانهایت من و کشته آقا میشه شماره بدین؟ بستنی خور حرفه ای ...
21 دی 1392