پسرم علیرضا پسرم علیرضا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

میوه ی زندگی

علیرضا وداداش در 3 ماه اول زندگی محمدرضا

سلام مامان در کمترین زمان چند تا عکس از شما و داداش محمدرضا برایتان میگذارم تا در اولین فرصت مطالب را اضافه کنم. 7 بهمن 1393 1 اسفند 1393 اسفند 1393 محمدرضا و دختر عمو ریحانه تولد عمو جونها منزل آقاجون اسفند 1393   بهار 1394 منزل جدید فروردین 1394 مشهد مقدس سفر هوایی فرودگاه مشهد 1394 مطالب بالا به صورت خلاصه است چون هر لحظه احتمال خاموشی کامپیوتر است. ...
7 خرداد 1394

دعا

1/10/1392 تقریبا یک ماه است که دعای سلامتی آقا امام زمان(عج) را به درستی میخوانی البته دعا را سر کلاس قران یاد گرفتی و ما واقعا خودمان را مدیون مربی مهربانت خانم اسماعیل گل می دانیم چون ایشان با عشق و علاقه به بچه ها آموزش میدهد و هم چنین هیچ سفرهای را بدون دعای سفره آغاز نمیکنی. خیلی علاقه به یادگیری آیه الکرسی داری و هر روز به صورت مدوام تمرین میکنی.
5 دی 1393

خبر خوشحالی

عزیز دلم پسر نازنینم بالاخره دایی علی را دیدی .بعد از 4 سال دوری واقعا باورنکردنی بود . فقط لحظه دیدار شما بسیار دیدنی بود که با فیلمی که از شما گرفتیم خاطره ای زیبا برای شما ماند الته میدانم از اینکه دایی جونت با عصا بود خیلی غصه خوردی ولی انشاا... روز به روز بهتر میشود برای من هم هدیه زیبایی از سوی خداوند مهربان بود چون واقعا دیگر دلتنگ دلتنگ بودم. من خودم از خدا و امام حسین متشکر کردم به خاطر هدیه ای که من دادن تاریخ 2/8/1393 ****************** پسر قشنگم لباس بسیار زیبایی در دههی اول ماه محرم پوشیدی و در منزل بابایی حسن صبح ها که روضه بود از همه پذیرایی میکردی که برای من و مامانی خیلی شیرین بود .عاشقتم هر روز خودت را به ...
15 آذر 1393

پاییز1393

سلام به پسر نازنینم حدود دو هفته هست که شما و من روزهای زوج به مهد قران می رویم تا در کلاس های قران موضوعی شرکت نمایی. بسیار خوشحال هستی و من بیشتر از شما،البته سر کلاس نقاشی کانون هم روزهای یکشنبه عصر افتاده است. روز اول کلاس 5 مهر ماه هر روز  صبح برنامه کاری آن روز را از من می پرسی و مثل یک بچه مدرسهای فعال سراغ کیف و کتابهای قرانت میروی.از وقتی در منزل آقاجون هستیم کلی خلق و خویت عوض شده است و بیتر با دیگران میجوشی البته کمتر خانه مامانی حسن میرویم چون دوست داری پیش عموهایت باشی و مثل آنها درس بخوانی و همچنین با آنها بازی کنی. بوستان معلم برای شما لباس ورزشی خریدیم و شما هر روز صبح حدود هشت بیداری روزهایی که ...
15 مهر 1393

اتفاقات جدید

بالاخره بعد ازمدتها دوباره موفق شدم جلوی کامپیوتر بشینم و نگاهی به وبلاگ زیبای شما بکنم پسر عزیزم. حدود سه هفته ای هست که به منزل آقاجون (پدر بابا حامد) اثاث کشی کردیم تا زمانی که آپارتمان خودمان در پیام نور آماده شود.به شما بسیار خوش میگذرد چون صبح به صبح خدمت مامانی سجاد و آقاجون هستی و صبحانه و البته ناهار و شام را در کنار آنها همراه عمو جونهات میل مینمایی و هرزگاهی به بنده نیز سری میزنی.و برای خواب پیش ما می آیی. البته ما هم کمتر از شما نیستیم و دائما به هر بهانه ای آنجا هستیم. در اول شهریور دختر عموی کوچکت ریحانه جان به دنیا آمد و شما بسیار زیبا و عاقلانه با این نوزاد زیبا برخورد میکنی. در اولین فرصت مجددا مطالبی که از قبل ج...
16 شهريور 1393

نوروز 93

پسر عزیزم امیدوارم سال خوبی را آغاز کنی. امسال لحظه سال تحویل منزل مامانی حسن بودیم و در کنار مامانی و بابایی و دایی جون هات بودیم.با دایی علی که دبی زندگی میکند و شما به خوبی می شناسی( البته از روی عکس چون 4 سال است که ندیدیمش)  ارتباط داشتیم و سال تحویل را تبریک گفتیم البته مامانی حسن قبل از عید 20 روز دبی بود و برای شما حسابی سوغاتی از طرف دایی جونت آوردن. عکسهای شب عید در کنار سفره هفت سین خانه خودمان       ...
6 فروردين 1393