تکه کلامهای زیبای پسر سمانه !اُصه نخورم؟ بابا حامد، میری بانک پول بدازی؟ از قصه گفتن خوشش می آید ، عروسکش را روی پاهایش میگذارد و برایش قصه میگوید:عسل رفته بود آب بازی. مامانش گفت بته جون (بچه جون) شلوارتو خیس نکنی یک داداش داشت داداش داشت یک داداش داشت اسمش داداش بود..... گصه ما به سر رسید... رفتیم بالا ماست بود اومدیم پایین اوغ بود قصه ما دروووخ بود. هر چیزی را که دوست نداشته باشی بخوری میگی رفتیم دکتر گفته نخور. به دختر دایی محمد من خیلی علاقه مند شده ای بعضی اوقات با او تماس می گیرم تا شما با ایشان صحبت کنی.(البته خیلی از شما بزرگ تر میباشد.) با بزرگ تر ها ارتباط برقرا میکنی ولی از بچههای کوچکتر از خودت میترسی.!!!!!!!...