علیرضا جان در تاریخ 26/6/89 برای اولین بار گفت: مامان و بابا خیلی شیرین بود به ما نگاه کرد و گفت مامان و بابا خیلی شیطون شده و دیگه دست تنها از پسش بر نمی آیم. دندان دومش هم در آمده است. یک قری میدهد و دائم دست دسی میکند.و دائما از حسن میخواهد برایش نانای بگذارد.میگویداه اه خلاصه با اه اه کردنش به تمام مقاصدش میرسد. دائما به دنبال کنترلهاست برای آنکه کانال ها را عوض کند. وقتی دعوایش میکنم به من میزندو و در جوابم دعوایم میکند. علاقه زیادی به از پله بالا رفتن دارد. دستش به کلیدهای برق و کولر میرسد و انها را خاموش و روشن میکند. موقع سینه زنی به سینه بابا حامدش سینه میزند. 31/6/89 امروز آب گفتن را یاد گرفته ...