24 ماهگی(2سالگی)
علیرضای مامان در اوج توجه است و دائما سخنرانی میکند به کسی مهلت حرف زدن نمی دهد.
عاشق این لباس من است و غافل میشوم از داخل کشویم بر میدارد و میپوشد.
تمام رفتارها و حرکات بابا حامد را تکرار میکند.
بابا !!!!!!خوش تیپ
هر شب در خواست یک اِصه (قصه) از بابا حامدی دارد.
تقریبا هر ماه یک روز تولد می گیریم و با یک کیک به خانه مامانی حسن یا مامانی سجاد میرویم و مراسم تولد برگزار می شود .
این هم یک نمونه از کیک ها
نزدیک دو ماه است که از آپارتمان الوندی به آپارتمان گلستان آمدیم و هر روز کارمان شده پیاده با دوچرخه علیرضا خان برویم پارک پیام نور که انتهای بلوار 75 متری است.ایشان تاب بازی کنند.
حواسش جمع است و هیچ چیزی را فراموش نمیکند اصلا نمی شود بهش قول بی حساب داد . به اطراف و اتفاقات اطرافش توجه میکند.
یکی دو هفته است که مجددا شیشه با شیر میخورد فقط هم شیر اگر آب قند یا آبجوش نبات بهش بدم شیشه را بو میکند و اصلا لب نمیزند.
عکس هایی که خودت خ.استی ازت بگیرم.
بابا!!!ژست
ابوالفضل از وقتی ترم دانشگاهش شروع شده و رفته نیامده است علیرضا خیلی دلتنگی میکند و همین طور آقاجون و عمو احسان هم رفتن حج واجب برای آنها هم دلتنگی می کند.یعنی دوری را میفهمد!!!!!!!!!!!